Sunday, June 3, 2007

on the issue of RUNNING again

سلام بر همه یاران
نمی دونم چرا باز وسوسه شدم راجع به مرگ بنویسم
شاید یک دلیلش مشاهده برگه های تسلیت چسبانده شده بر دیواره آسانسور ساختمان محل مسکونی ماست که با هشتاد خانواده دیگه
مدتهاست زندگی می کنیم. هر روز یک برگه جدید بغل برگه های قدیمی چسبانده می شه. به نظر می رسه که ملک الموت فعلاً
با توجه به وجود تعداد قابل توجه افراد واجد شرایط ساکن در این محل قصد نداره به این زودی ها محل رو ترک بکنه. حالا باید حدس زد نوبت بعدی کیه؟
یک چیزی که همیشه نظر منو توی مراسم خداحافظی با دوستان و آشنایان قدیمی جلب می کند، سوای امکان قرائت چند جمله از قرآن کريم دیدن آشنایان و دوستان قدیمی و مدتی گپ زدن با آنها و شنیدن موعظه روحانی مسجد در خصوص منزلت و مقام پدر یا مادر بسته به جنسیت خدابیامرز مسئله جملات تقریباً روتین و تکراری است که از زبان مداح یا روحانی مسجد بیان می شه
مثل این
ما امروز در اینجا جمع شده ایم تا از مادری فداکار یا پدری زحمت کش دوستدار دار اهل بیت عاشق امام حسین (ع) انسانی با وقار مردم دوست مهربان فعال ... که تمام عمرش رو صرف خدمت به پیر و چوان کودک و نوجوان و ... کرده است تقدیر و تشکر کنیم و خاطرات خوب او را بیاد بیاریم و .... مانند اینها
خوشابحال اونائی که کار خیری در زندگیشون انجام نمی دن و بفکر دیگران نیستند و قدمی برای کسی بر نمی دارند و احتمالاً زبانم لال خط و خطوط درستی هم ندارن که ملک الموت کاری به کار ایندسته از آدمها نداره